نثر های کهن (ابوالقاسم بن محمد سمرقندي - محمد بن منور - عبدالرحمن جامی - ابوحامد غزالی)

ساخت وبلاگ

قديمي ترين کتابي که به نثر پارسي دري به جاي مانده است رساله اي است در احکام فقه حنفي تصنيف حکيم ابوالقاسم بن محمد' href='/last-search/?q=محمد'>محمد سمرقندي که به خط محمد بن محمد حافظي معروف به خواجه پارسا استنساخ شده است اين رساله که فقط يک نسخه قديمي (و يک رونوشت آن) به جاي مانده است از مقدمه شاهنانه ابومنصوري هم که معمولاً به عنوان قديم ترين اثر باقي مانده نثر فارسي شمرده مي شود قديم تر است که تاريخ تأليف آن را حدود 315 هجري يعني قريب 35 سال پيش از تأليف شاهنامه ابومنصوري شمرده اند.

در خبر است که عيسي ـ عليه السلام ـ مناجات کرد و گفت : «يا رب دوستي از دوستان خود به من نماي» حق تعالي ـ فرمود: به فلان موضع رو، آنجا رفت، مردي ديد در ويراني افتاده گليم بر پشت، آفتاب بر وي عمل کرده و سياه شده، و از دنيا با وي چيزي ني ـ باز مناجات کرد: يا رب دوستي ديگر با من نماي» خطاب رسيد« به فلان موضع ديگر رو.» آنجا رفت، کوشکي ديد بلند و درگاهي عظيم. خادمان و حاجبان بر آن در ايستاده، به رسم ملوک او را در کوشک درآوردند با اعزاز و اکرام، و خواني به رسم ملوک پيش او بنهادند و انواع طعامها. دست باز کشيد، خطاب رسيد: «بخور که او دوست ماست» گفت: «يا رب يک دوست بدان درويشي و يک دوست بدين توانگري؟» فرمان آمد که «يا عيسي، صلاح آن دوست و درويشي است؛ اگر توانگرش داريم، حال دل او به فساد آيد، و صلاح اين دوست در توانگري است، اگر او را درويش داريم، حال و دل او به فساد آيد. من به احوال دلها، بندگان داناترم.»

(برگزيده نثر فارسي دوره هاي سامانيان و آل بويه فراهم آورده دکتر محمد معين، ص 4-2)

شیخ را گفتند: «فلان کس بر روی آب می‏رود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنه‏ای می‏پرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.

برگرفته از:اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی‌سعید ابی‌الخیر نوشته محمد بن منور

موری را دیدند به زورمندی كمر بسته, و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند:"این مور را ببینید كه با این ناتوانی باری به این گرانی چون مى كشد؟" مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت:"مردان, بار را با نیروی همّت و بازوی حمیت كشند, نه به قوّت تن و ضخامت بدن"

برگرفته از:کتاب بهارستان جامی (به تقلید از گلستان سعدی)

انواع سفر ( ابوحامد غزالی )

بدان كه سفر پنج قسم است:

سفراول: در طلب علم است، و این سفر فریضه بودن چون تعلم علم فریضه بُوَد و سنت بود چون تعلم سنت بُود چو سفر برای طلب علم بر سه وجه بود:

یكی آنكه علم شرح بیاموزد. و در خبر است كه : "هر كه از در خانه خویش بیرون آید در طلب علم، وی را در راه خدای است تا باز آید" و در خبر است كه "فریشتگان پرهای خویش گسترده دارند برای طالب علم." و كس بوده است از سلف كه برای یك حدیث سفر دراز كرده است. و شعبی گوید كه "اگر كسی از شام به یمن سفر كند تا كلمه ای بشنود كه وی را در راه دین از آن فایده ای باشد سفر وی ضایع نباشد" لیكن باید كه سفر برای علمی كند كه زاد آخرت را شاید و هر علمی كه وی را از دنیا به آخرت نخواند و از حرص به قناعت نخواند و از ریا به اخلاص نخواند و از پرستیدن خلق به پرستیدن حق نخواند آن علم سبب نقصان وی بُود.

وجه دوم: آنكه سفر كند تا خویشتن و اخلاق خویشتن را بشناسد تا به علاج صفاتی كه در وی مذموم است مشغول شود. و این نیز مهم است كه مردم(منظور از مردم:انسان، آدمی (مفرد)) تا در خانه خویش بود و كار به نراد وی می رود به خویشتن گمان نیكو برد و پندارد كه نیك خلق است و در سفر پرده از اخلاق باطن برخیزد و اح.الی پیش آید كه ضعف و بدخویی و عجزی خویش بشناسد و چون علت باز دارند به علاج مشغول تواند شد و هر كه سفر نكرده باشد در كارهای مردانه نباشد بشر حافی(ره) گفتی: "ای قرایان سفر كنید تا پاك شوید، كه هر اب كه بر جای بماند بگندد"

وجه سوم: آنكه سفر كند تا عجائب صنع خدای تعالی در بّر و بحر و كوه و بیابان و اقالیم مختلف ببیند و انواع آفرریده های مختلف از حیوان و نبات و غیر آن در نواحی عالم بشناسد و ببیند كه همه آفریدگار خویش را تسبیح می كنند و به یگانگی گواهی می دهند. و آن كس را كه این چشم گشاده شد كه سخن جمادات كه بی حرف و صوت است. بتواند شنید و خطی الهی كه بر چهره همه موجودات نبشته است كه نه حرف است و نه رقوم برتواند خواند و اسرار مملكت از آن بتواند شناخت، خود وی را بدان حاجت نباشد كه گرد زمین طواف كند بلكه در ملكوت آسمان نگرد كه هر شبانه روزی گرد وی طواف می كنند و عجایب اسرار خود با وی می گویند و منادی می كنند.

و كاین من آیه فی السموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون (منظور : و چه بسیار نشانه [و مایه عبرت] در اسمانها ئ زمین هست كه بر آن می گذرند و هم آنان از آنها روی بر می گردانند (یوسف 12/105 ترجمه خرمشاهی) ) بلكه اگر كسی در عجایب آفرینش خود نگرد و اعضاء و صفات خود بیند همه عمر خود را نظاره گاه ببیند بلكه عجایب خود آنگاه ببیند كه از چشم ظاهر درگذرد و چشم دل باز كند. یكی از بزرگان می گوید كه :"مردمان می گویند چشم باز كنید تا عجایب ببینید و من می گویم چشم فراز كنید( منظور از فراز كنید: ببندید. ) تا عجایب ببینید" و هر دو حق است، كه منزل اول آن است كه چشم ظاهر باز كند و عجایب بیند، آنگاه به دیگر منزل شود. و عجایب ظاهر را نهایت است كه تعلق آن به اجسام عالم است و آن متناهی است؛ و عجایب باطن را نهایت نیست كه تعلق آن به ارواح و حقایق است و حقایق را نهایت نیست و با هر صورتی روحی و حقیقتی است صورت نصیب چشم ظاهر است و حقیقت چشم باطن و صورت سخت مختصر( منظور از مختصر: بی قدر، بی ارزش (حاشیه متن) ) است و مثال وی چنان بود كه كسی زبانی بیند و پندارد كه پاره ای گوشت است و دلی بیند پندار كه خون سیاه است نگاه باید كرد تا قدر این، كه نصیب چشم ظاهر است، در جنب آن، كه حقیقت زبان و دل است چیست؟ و همه اجزاء و ذرات عالم همچنین است. هر كه بیش از چشم ظاهر ندادند درجه وی به درجه ستور نزدیك است. اما در بعضی خبرها هست كه: "چشم ظاهر،‌كالبد چشم باطن است" بدین سبب سفر برای نظر در عجایب آفرینش از فایده ای خالی نیست.

سفر دوم: برای عبادت است، چون حج و عزو و زیارت گور انبیا و صحابه و تابعین بلكه زیارت علما و بزرگان دین كه نظر در روی ایشان عبادت بود و بركت دعای ایشان بزرگ باشد و یكی از بركات مشاهدات ایشان، آن بُود كه رغبت اقتدا كردن بدیشان پدیدار آید. پس دیدار ایشان هم عبادت بُود و هم تخم عبادتهای بسیار بُود و چون فواید انفاس و سخنهای ایشان با آن یار شود فواید آن مضاعف است. و به زیارت گور بزرگان شدن به قصد روا بود و این كه رسول (ص) گفت: لا تشهد الرحال الا الی ثلاثه مساجد( بار سفر جز به قصد سه مسجد نبندند (حاشیه متن) ) یعنی مسجد مكه و مدینه و بیت المقدس دلیل آن است كه به بقاع و مساجد تبرك نكنند كه همه برابر است مگر سه بقعه اما چنانكه زیارت علما كه زنده نباشند در این نیاید آنها مرده باشند هم در این نیاید پس به زیارت گور انبیا و اولیا و علما شدن به قصد سفر كردن بدین سبب روا بود.

سفر سوم: گریختن بود از چیزی كه مشوش دین باشد چون جاه و مال و ولایت و شغل دنیا. و این سفر فریضه بود در حق كسی كه رفتن راه، دین بر وی میسر نباشد یا مشغله دنیا كه راه دین به فراغت توان یافت و هر چند كه آدمی هرگز فارغ نتواند بود از ضرورت حاجات خویش ولیكن سبكبار تواند بود و قدنجاالمخففون سبكباران رسته اند اگر چه بی بار نه اند. و هر كه را حشمت و معرفت پدید آید غالب آن بود كه وی را از حق مشغول كند( از حق به دیگری مشغول كند (حاشیه متن) یعنی از حق باز دارد ). سفیان ثور می گوید كه "این روزگار بد است، خامل (  خامل: گمنام ) و مجهول (  مجهول: ناشناخته، ناشناس ) را بیم است تا به معروف چه رسد روزگار آن است كه هر كجا تو را بشناختند از آنجا بگریزی و به جایی دیگر شوی كه تو را نشناسند" و هم وی را دیدند كه انبانی در پشت داشت و می شد گفتند: "كجا می شوی ؟" گفت "به فلان دیه كه طعام ارزانتر می دهند، آنجا شوم" گفتند: "چنین روا می داری؟" گفت: "هر جای كه معیشت فراختر بود آنجا روید كه آنجا دین بسلامت تر بود و دل، فارغ تر باشد" و ابراهیم خواص (ره) به هیچ شهر بیش از چهل روز مقام نكردی.

سفر چهارم: تجارت بود در طلب دنیا. و این سفر مباح است و اگر نیت آن باشد تا خود را و عیال خود را از روی خلق بی نیاز دارد، این سفر طاعت باشد. و اگر زادت دنیا طلب می كند برای تفاخر و تجمل این سفر در راه شیطان است و غالب آن بود كه این كس همه عمر در رنج سفر باشد كه زیادت كفایت را نهایت پدید نیست و آنگاه به آخر راه بر وی ببرند یا مال ببرند یا جایی غریب بمیرد و سلطان مال برگیرد و نیكوترین آن بود كه وارث برگیرد و در هوای و شهوت خویش خرج كند و از وی یاد نیارد و تا تواند وصیت وی به جای نیارد و وام او را نگزارد وبال آخرت با وی بماند و هیچ غبن بیش از این نباشد كه رنج همه وی كشد و وبال همه وی برد و راحت همه دیگری ببیند.

سفر پنجم: سفرتماشا و تفریح باشد و این روا نباشد چون اندكی باشد و گاه گاه اما اگر كسی در شهرها گردیدن عادت گیرد و وی را هیچ غرضی نباشد مگر آنكه شهرهای نو . مردمان نو می بیند علما را در چنین سفر خلاف (  خلاف: اختلاف نظر. ) است.

گروهی گفته اند: "كه این رنجانیدن خود باشد بی فایده و این نشاید" و درست نزدیك ما آن است كه این، حرام نباشد كه تماشا نیز غرض است، اگر چه خسیس (  خسیس: پست ) است و مباح هر كسی در خور وی باشد و چنین مردم خسیس طبع باشند و این غرض نیز در خور وی بُود. اما گروه یهستند از مرقع داران (  مرقع: جامه وصله دار، جامه درویشان. ) كه خویگرفتهاند كه از شهری به شهری و از جایی به جایی می روند بی آنكه مقصود، دیدن پیرری باشد كه خدكت وی را ملازم گیرند ولیكن مقصود ایشان تماشا بود كه طاعقت مواظبت بر عبادت ندارند و از باطن راه بر ایشان گشاده نشده باشد در مقامات تصوف و به حكم كاهلی و بطالت، طاقت آن ندارند كه در یك جای در حكم كسی از پیران بنشیند در شهرها می گردند و هر جای كه سفره آبادان تر بود زیادت مقام می كنند و چون بر مراد ایشان نبود زبان بر خادم دراز می كنند و وی را می رنجانند و جای دیگر كه سفره ای بهتر نشان دهند آنجا می شوند و باشد كه زیارت گوری به بهانه گیرند كه "مقصود ما این است" و نه آن باشد. این سفر اگر چه حرام نیست باری مكروه است و این قوم مذموم اند اگر چه عاصی و فاسق نیستند و هرگاه كه نان صوفیان می خورند و سؤال كنند و خویشتن بر صورت صوفیان فرا نمایند فاسق و عاصی باشند و آنچه فرا ستانند حرام باشد كه نه هر كه مرقع در پوشد پنج نماز كند صوفی بود بلكه صوفی آن بود كه وی طلبی باشد و روی بدان آورده بود یا بدان رسیده بود یا در كوشش آن باشد كه جز به ضرورتی در آن تصرف نكند یا كسی بود كه به خدمت این قوم مشغول باشد. نان صوفیان این سه قوم را بیش حلال نبود. اما آنكه مردی مغرور باشد و باطن وی از طلب و مجاهدت در آن طلب خالی بود و به خدمت مشغول نباشد بدانكه وی مرقع پوشد صوفی باشد، خویشتن بی ضرورت بر صورت صوفی نمودن بی آنكه به صفت ایشان باشی محض نفاق و طراری باشد. و محرک این قوم آن باشد كه سخنكی چند به عبادت صوفیان یاد گرفته باشد و بیهوده می گوید و می پندارد كه علم اولین و آخرین بر ایشان گشاده شد كه آن سخن می توانند گفت. و باشد كه شومی آن سخن ایشان به جایی كشد كه به چشم حقارت در علم و علما نگرند، و بشاد كه شرع نیز در چشم ایشان مختصر گردد و گویند كه: "این برای ضعفا است و كسانی كه در آن راه قوی شوند ایشان را هیچ چیز زیان ندارد و دین ایشان دو قله شد كه به هیچ چیز نجاست نپذیرد" چون در این درجه رسیدند كشتن یكی از ایشان فاضلتر از كشتن هزار كافر در بلاد هند و روم، كه مردمان خود را نگاه دارند از كفار، اما این ملعونان مسلمانی را هم به زبان اصلی مسلمانی باطل كنند و شیطان در این روزگار هیچ دام فرو ننهاده است مثل این دام. و بسیار كس در این دام افتاد و هلاك شد.

برگرفته از:كیمیای سعادت، به كوشش خدیو جو، ص 462- 457

داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 294 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:47