هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند
یا حرفی از این سیاق با هم بزنند
یک بار نشد عقربه های ساعت
یک دور به اتفاق با هم بزنند
* * * * *
گوشی نشنیدم که حرفی باشد
چشمی که تماشای شگرفی باشد
کبکی است که سر به زیر برفی دارد
بی آنکه در این میانه برفی باشد
* * * * *
هر روز دروغ بیشتر خواهد شد
باغ از پی باغ بی ثمر خواهد شد
این شاخه ی راست دروغی ست بزرگ
فرداست که دسته ی تبر خواهد شد
* * * * *
عاشق شده ای خیال پرداخته ای
دنیای بدی برای خود ساخته ای
آنگونه که فکر می کنی نیست رفیق
آدم ها را هنوز نشناخته ای
* * * * *
با هیچ کسی مگو که در تب چه گذشت
در بستر اضطراب بر لب چه گذشت
این راز بزرگی ست که بین من و توست
بگذار کسی نداند آن شب چه گذشت
* * * * *
تا چشمه نجوشید سرازیر نشد
در ذهن تو ،رودخانه تصویر نشد
با حرف زدن کسی به جایی نرسید
با گفتن نان ، هیچ کسی سیر نشد
* * * * *
دنیا در دست خواب گردان ها بود
صحرا مسخ سراب گردان ها بود
مشتی تخمه دهانشان را بسته است
این قصه آفتاب گردان ها بود
* * * * *
گفتند فقط مترسک و چوبی بود
چوبی که فقط حکایت خوبی بود
باد آمد و دکمه ی مترسک وا شد
بر سینه ی او مسیح مصلوبی بود
* * * * *
ما شاخه ای از ایل شقایق هستیم
با دردسر عشق موافق هستیم
در پرده چرا سخن بگویم حاشا
بگذار بدانند که عاشق هستیم
بیژن ارژن
داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 0:49