فلسفه قرون وسطی - از نام گرایی تا واقع گرایی

ساخت وبلاگ

مربوط به فلسفه حرف مربوط به قرون حرف مربوط به وسطی حرف قسمتی از اتفاقات و جریانات فرهنگی و تمدنی در مربوط به قرون حرف مربوط به وسطی حرف است که بعضی از آنها باعث تاسیس سبک تفکر های جدیدی همچون نومینالیسم است همچنین این دوره به صورت کلی نام دوره‌ای است که برای تقسیم‌بندی تاریخ و تاریخ مربوط به فلسفه حرف استفاده می‌شود. در دوران مربوط به قرون حرف مربوط به وسطی حرف در جامعه فئودالی، اروپا صحنه نبرد فکریِ اندیشه‌های فلسفی، نومینالیسم و رئالیسم است که در مربوط به واقع حرف اشکالی از ماتریالیسم و ایده‌آلیسم هستند. قرون وسطی عصری است که طی آن هویت غرب به معنی آنچه امروز می‌شناسیم شکل گرفت و اصطلاح قرون وسطی در زبان فارسی ترجمه اصطلاحهای اروپایی آن است. مورخان این دوره تاریخی را به عنوان عصری که بین دوره یونانی - رومی، که دوره قدیم خوانده شده‌است، و دوره جدید و معاصر قرار دارد، معرفی می‌کنند. بدین جهت این دوره قرون وسطی نامیده می‌شود. معمولاً شروع آن را قرن پنجم میلادی با سقوط امپراتوری روم غربی به دست ژرمن‌ها می‌دانند و پایان آن را ظهور رنسانس و دورهٔ جدید در قرن شانزدهم میلادی در نظر می‌گیرند. عده‌ای از مورخان تاریخهای دقیقتری را به عنوان سالهای شروع و پایان این عصر ذکر می‌کنند. برای مثال می‌توان سال ۱۴۵۳ میلادی را که تاریخ تسخیر قسطنطنیه (که پس از آن استانبول نامیده شد) به دست عثمانیان است یا کشف آمریکا در سال ۱۴۹۲ را به عنوان وقایع تاریخی مهم برای اتمام این دوره دانست. برای حدود تاریخی این دوره از لحاظ فلسفی عده‌ای از مورخان مربوط به فلسفه حرف تقسیم‌بندی تاریخی مورخان را رعایت می‌کنند، ولی کسانی هم هستند که ابتدای فلسفه قرون وسطی را تا قرون اول یا دوم میلادی به عقب می‌برند. اینان سبب این امر را هماهنگی نوع فلسفه‌ای در نظر می‌گیرند که با مسیحیت از این قرون شروع می‌شود و تا رنسانس ادامه می‌یابد. در مقابل اینان مورخانی هم معتقدند که دورهٔ آباء کلیسا عصر خاصی است با خصوصیات فرهنگی متفاوت با قرون وسطی. این گروه فلسفه قرون وسطی را از اوگوستینوس یا حتی بوئتیوس یعنی از قرن پنجم میلادی مورد بحث قرار می‌دهند. برای عده‌ای دیگر نیز بسته شدن مدارس فلسفی آتن بدست یوستینیانوس، امپراتور مسیحی روم شرقی در ۵۲۹ میلادی، انتهای فلسفه یونان و ابتدای فلسفه قرون وسطی است و برخی دیگر حتی تا قرن هشتم میلادی پیش می‌آیند و اصلاحات شارلمانی، اولین امپراتور بزرگ مسیحی غرب پس از سقوط روم غربی، را ابتدای این دوره می‌شمارند. برای پایان قرون وسطای فلسفی مورخان فلسفه نیز مانند مورخان دیگر ظهور عصر رنسانس را مدنظر قرار می‌دهند. 

اگر بخواهیم کمی دقیق تر به قرون وسطی نگاه کنیم آن در مربوط به واقع حرف  دوره‌ای از تاریخ تفکر غرب است که در آن متفکرانی در باب دین، طبیعت و ماوراءطبیعت، انسان و اجتماع سخن گفتند. بحثهای فلسفی و کلامی جدید و معاصر ادامه بحثهای این دوره است، چنان‌که بدون درک مسائل فلسفی و کلامی این دوره، فهم دوره‌های بعد چندان آسان نخواهد بود، و سرانجام اینکه سنت کاتولیکی در این دوره شکل گرفت و اصلاح دینی پروتستانها در عکس العمل به دینداری کلیسا در این عصر بود. آنچه امروز به عنوان کاتولیسیزم شناخته می‌شود، که پر طرفدارترین مذهب مسیحی نیز هست، تفاوتی ماهوی با آنچه در آن دوره مطرح و بدان عمل شده‌است ندارد، فلسفه‌ها و کلامهای کاتولیکی به‌طور عمده همانهایی هستند که در این دوره شکل گرفته‌اند و فقط گاهی پیشوند «نو» را یدک می‌کشند. در قرون وسطی فلسفه و اصولاً تفکرات نظری در ارتباط با دین مسیحی شکل گرفت. مسیحیت کاتولیکی در اواخر امپراتوری روم غربی کم‌کم به دین اکثریت تبدیل شد، چنان‌که با سقوط این امپراتوری حاکمیت سیاسی را پاپ رهبر کلیسای کاتولیک به دست گرفت. کلیسای کاتولیک نیز با در نظر گرفتن سنت مسیحی پولوسی – یوحنایی، که آن را حقیقت مطلق می‌دانست، با استفاده از ابزار نظری و اعتقادی و گاهی هم فیزیکی، می‌کوشید تا ارتباط تفکرات نظری را با اعتقادات مسیحی حفظ کند، به عبارت دیگر کوشش آن براین بود که اولی را تابع و در خدمت دومی نگه دارد. بدین ترتیب فلسفه، علم و اصولاً هر نوع تفکر نظری در این دوره یا در خدمت دین بود یا در ارتباط با آن شکل گرفت. بدین سبب عده‌ای از مورخان یا فیلسوفان جدید معتقدند که نام فلسفه برای تفکر این دوره مناسب نیست؛ البته این بحث در ارتباط با هر نوع فلسفه دینی از جمله تفکر یهودی و اسلامی نیز مطرح است؛ زیرا اینان فلسفه را تفکر آزاد فارغ از هر قیدی، مخصوصاً از قید اعتقادات دینی تعریف می‌کنند. البته خود این سخن که آیا می‌توان تفکر آزاد فارغ از هر قیدی داشت، محل بحث بسیار است. 

 

 ( خدایا، روحم را به تو می‌سپارم. ) لحظه اعدام لیدی جین گری - Lady Jane grey در برج لندن - سال 1833 

فلسفه قرون وسطی را از لحاظ تاریخی می‌توان به بخشهای گوناگون تقسیم کرد. بخش نخست به تبیین آراء آباء مهم کلیسا، که در قرن نخست میلادی به زبانهای یونانی و لاتینی در باب مسیحیت نوشتند، اختصاص یافته‌است. اینان را به سبب اینکه شکل دهندگان اعتقادات مسیحی بودند و نوعی حجیت در مسیحیت دارند آباء کلیسا می‌نامند. بخش دوم مربوط است به شکل‌گیری فلسفه قرون وسطی از سقوط امپراتوری روم تا آخر قرن یازدهم میلادی. در این دوره کلیسای کاتولیک توانست مسیحیت کاتولیکی را تا اقصی نقاط اروپای غربی و شمالی رواج دهد و زبان لاتینی را به عنوان زبان دینی، کلامی، ادبی و علمی عمومیت بخشد. بدین ترتیب اروپای پس از روم غربی هویت جدید می‌یابد و تمدن اروپایی شکل می‌گیرد. با اصلاحات شارلمانی در قرن هشتم میلادی نظام تعلیم و تربیت نیز سازمان منسجمی به خود می‌گیرد و مدارس رونق بیشتری از قبل می‌یابند و سطح سواد و فرهنگ رشد قابل ملاحظه‌ای می‌کند. بخش دیگر مربوط به قرن دوازدهم است که معروف است به بهار فئودالیته. در این قرن اروپاییان با متون روم قدیم بیشتر آشنا شدند و مدارس شکوفایی بیشتری یافتند، چنان‌که چند مدرسه مانند مدرسه سنت ویکتور، شارتر، لان و سیتو صاحب مکتب خاص کلامی - فلسفی یا عرفانی شدند. درمورد قرن سیزدهم اغلب مورخان اعتقاد دارند که کلاً در آن زمان نوعی هماهنگی و تعادل قدرتها بوجود آمده‌است. مسیحیت موفق شده تا حدودی وحدت کلمهٔ خود را در مناطق غربی حفظ کند. در خاورمیانه، قدرت، صرفاً در دست امرا و حکام ترک مسلمان بوده‌است که گویی قادر شده‌اند در سرزمین‌هایی که در اختیار داشتند حکومتهای متحدالشکلی را بوجود آورند؛ در کشورهای شرقی آسیا نیز اقوام مغول حکومت می‌کرده‌اند. از طرف دیگر، قرن سیزدهم در دنیای غرب همچنین قرن تشکیل دانشگاه‌هاست؛ در آن عصر، حوزه‌ها و مدارس کوچک درهم ادغام شده و دانشگاه‌های معتبری که توسط پاپ از رم نظارت می‌شده است تا تعلیمات مشخص و یکسان رسمی حفظ گردد، بوجود آمده‌است. دانشگاه پاریس به سال ۱۲۰۹ واکسفورد به سال ۱۲۱۰ و سالامانک به سال ۱۲۲۰ و پادو به سال ۱۲۲۱ و ناپل به سال ۱۲۲۴ و و تولوز به سال ۱۲۳۰ و رم به سال ۱۲۴۶ و غیره… تشکیل شده‌است و دروس در سه مقطع اصلی یعنی «باکالوریا» و «لیسانس» و «دکتری» تدریس می‌شده است. جوانان از سن چهارده الی پانزده سالگی و اگر می‌خواستند الهیات بخوانند از سن ۱۲ الی ۱۳ سالگی مشغول تحصیل می‌شده‌اند و ملیت آن‌ها مطرح نبوده‌است. سنتهای جمع‌آوری اطلاعات دائرةالمعارف نویس، با اشخاص چون کاسیدورس و ایزیدورس شروع شده‌است و بالاخره در اواخر قرن هشتم میلادی نوعی تجدید حیات فرهنگی بوجود آمده که چون توسط شارلمانی انجام گرفته براساس تلفظ لاتینی اسم او با عنوان کارولنژین مشخص و مشهور شده‌است. با احداث و تشکلیل حوزه‌ها و مدارس در کل امپراطوری مقدس شارلمانی و با تدبیر و مدیریت استادی چون الکوین، در کنار تعلیمات دینی توجه خاصی نیز به رشته‌هایی چون صرف و نحو و جدل و خطابه و همچنین به حساب و هندسه و هیئت و موسیقی پیدا شده‌است. در قرن نهم میلادی، ژان اسکات اریژن علاوه بر ترجمه و تفسیرهای متعدد موفق شده‌است در زمینه فلسفهٔ عرفانی به تألیفات بدیع و تازه‌ای دست یابد که مربوط به واقع حرف اً در خور دقت و تعمق است. قرن دهم میلادی به سبب یورش و هجوم اقوام وایکینگ از مناطق شمالی- که به دزدان دریایی شهرت داشتند- و همچنین حمله‌های پی در پی مردم هنگری از قسمت‌های شرقی و سارازنها از قسمت‌های جنوبی اروپا و در نتیجه به علت ناامنی و فقر و فقدان نیروهای دفاعی و امنیتی. مراکز علمی و حوزه‌ها عملاً از رونق افتاده و از این دوره به زحمت بتوان از چند اثر نام برد که آن‌ها هم بیشتر جنبهٔ استنساخ و رونویسی دارد. در نیمهٔ دوم قرن یازدهم میلادی می‌توان با شخصیت و آثار متکلم بزرگی چون آنسلم آشنا شد که اسم او را قبلاً نیز یادآوردی کردیم و مسیحیان او را قدیس نیز می‌نامند. موضع‌گیریهای اشخاصی چون روسلیوس در مقابل آنسلم و بعداً آبلار در مقابل گیوم دو شامپو که همان نزاع بر سر کلیات است فقط نوعی مناظره و مباحثه ساده نیست بلکه کل تضادهای اجتماعی و عقیدتی این دوره را نمایان می‌سازد و بیشتر بر همین اساس است که وضع واقعی فرهنگ را در آن دوره می‌توان فهمید. بخش بعدی قرن سیزدهم است. این قرن، قرن ایجاد دانشگاه‌ها و فلسفه مدرسی و نظامهای بزرگ فلسفی است. فلاسفه، استادان دانشگاه هستند و متون فلسفی و کلامی معمولاً در ارتباط با دانشجویان و دروس دانشگاهی نوشته شده‌اند و قرون چهاردهم و پانزدهم را خزان فئودالیته نامیده‌اند. در این زمان کلیسای کاتولیک با بحران مواجه می‌شود و اقتدار خود را به مقدار زیادی از دست می‌دهد. با رشد ناسیونالیزم و شکل‌گیری کشورهای جدید جنگ‌های طولانی درمی‌گیرد. شیوع بیماری طاعون بر مصیبتهای اروپاییان می‌افزاید. فیلسوفان بزرگ قرن چهاردهم هر یک به روش خود به انتقاد از فلسفه مدرسی می‌پردازند و گرایشهای انسان مربوط به مربوط به گرایی حرف حرف و افقهای جدید که منجربه رنسانس می‌شود کم‌کم در غرب ظاهر می‌گردد. در نیمه دوم قرن پانزدهم و بخصوص قرن شانزدهم تغییر روش غربیان و دگرگونی دیدگاهشان عینیت تاریخی می‌یابد و دوره‌ای که به رنسانس معروف است شکل می‌گیرد. در قرن سیزدهم همچنین متکلمان بزرگی چه در فرقه فرانسیسکنها چو بونآوانتور (۱۲۷۴–۱۲۳۱) Bonaventure و چه در فرقهٔ دومینیکنها چون آلبرت کبیر (۱۲۸۰–۱۲۰۶) Albertlegrand و طوماس اکوینی (۱۲۷۴–۱۲۲۴)Thomas d Aquin ,Thomas ظهور پیدا می‌کنند. با اینکه در اجلاس پاریس به سال ۱۲۱۰ میلادی، طبیعات ارسطو مطرود اعلام شده‌است ولی بعداً در سال ۱۲۳۱ میلادی پاپ، جواز بازخوانی و احتمالاً تفسیر این کتاب را صادر می‌کند و بر این اساس متکلمان دومینیکن به نحو کلی و طوماس بنحو اختصاصی با اقتداء به فلاسفهٔ اسلامی، نوعی بیان عقلی مشائی از کلام مسیحی را بوجود می‌آورند. ترسیم خطوط فلسفی و فرهنگی غربیان در قرن سیزدهم چقدر هم که موجز و مختصر باشد باز بدون توجه به فعالیت‌های فکری و علمی ای که در حوزهٔ آکسفورد می‌شده نه فقط ناقص بلکه اصلاً نادرست و حتی نامفهوم خواهد بود. با اینکه آنچه در حوزهٔ آکسفورد می‌گذشته، شباهتی به تعلیمات دانشگاه پاریس و احتمالاً به حوزه‌های دیگر نداشته‌است، ولی باز نمی‌توان به هیچوجه آن را در حاشیه فعالیت‌های اصلی قرن سیزدهم قرار اداد. متکلمان و دانشمندان آکسفورد، اکثراً فرانسیسکن بوده‌اند ولی این سبب تمایز کار آن‌ها از استادان دانشگاه پاریس نیست؛ زیرا گرایش فرانسیسکن در دانشگاه پاریس هم وجود داشته‌است، ولی کلاً گویی آن‌ها در تخصص و تحقیقات خود، سلیقه و مشرب کاملاً متفاوت از همکاران خود در پاریس داشته‌اند و بالأخص، نحوهٔ استفادهٔ آن‌ها از آثار گذشتکان، اعم از یونانی چون ارسطو یا اسلامی چون ابن‌رشد کاملاً متفاوت بوده‌است. در دانشگاه پاریس نه فقط به منطق ارسطو به عنوان یک علم آلی و وسیلهٔ اصلی برای وصول به حقایق از طریق استدلالات ذهنی توجه می‌شده است، بلکه این منطق عین عقل و آنچه در قالب صوری آن قابل بیان بوده عین حقیقت و عین واقع دانسته می‌شده است. نتیجهٔ این عمل، نوعی لفاظی ماهرانه ولی بی‌محتوایی بوده که البته به هیچوجه مورد پسند استادان حوزهٔ آکسفورد نمی‌توانسته است قرار بگیرد. در حوزهٔ آکسفورد اهمیت طبیعات و مابعدالطبیعه و حتی کتاب اخلاق ارسطو کمتر از کتاب منطق او دانسته نمی‌شده و بیشتر، نظر به شناخت جزئیات از طریق مشاهده و تجربه بوده‌است. بدون اینکه بخواهیم بنحو ساده لوحانه روح حاکم بر فکر استادان این حوزه را از نوع اصالت تجربه به معنای بعدی کلمه و با فقط نوعی فلسفهٔ تحصلی در نطفه بدانیم و عملاً جنبه‌های بسیار اصیل و قابل تأمل گرایشهای اشراقی و عرفانی آن‌ها را نادیده بگیریم ولی به هر طریق نمی‌توان منکر شد که در این حوزه، مطالعات آزاد و بدون قید و شرط تجربی و همچنین کوشش ذهنی برای دستیابی به حقایقی که در چارچوب منطق ارسطو نمی‌گنجیده انجام می‌گرفته‌است. از چهره‌های معروف این حوزه می‌توان از گروس تست (متوفی به سال ۱۲۵۳)R.Grosseteste و شاگرد معروف و درخشان او- همانطوری‌که قبلاً هم اشاره کردیم- راجربیکن (احتمالاً متولد ۱۲۱۰- متوفی به سال ۱۳۰۰) Roger Bacon نام برد. 

نام بعضی از فیلسوفان بزرگ قرون وسطی :

 1 : آگوستین قدیس (Saint Augustinus)

2 : قدیس آنسلم کانتربری (Anselm of Canterbury)

3 : قدیس توماس آکویناس (Thomas Aquinas) - ( Tommaso d'Aquino)

منابع : ویکی پدیا - کتاب تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس 

پایان

داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 308 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:10