نی نامه

ساخت وبلاگ

به اتفاق روایات آنگاه که حسام الدین چلپی مشاهده کرد که برای یاران مولانا هیچ اثر منظومی که اصول عرفان و تصوف را در بر داشته باشد پدید نیامده است لذا از خدمت مولانا درخواست کرد که به سبک و سیاق الهی نامه یا منطق الطیر اثری درسی و آموزشی به نظم کشد. مولانا نیز بیدرنگ دست به دستار خود فرو برد و کاغذی برون آورد که مشتمل بر هیجده بیت اول مثنوی بود و آن را حسام الدین داد که به نی نامه مشهور گردید.

تحميّديه سنتي پسنديده از گذشتگان ماست كه سر آغاز آثارشان را با حمد و ستايش الهي بنا نهاده و هر دم به زباني صفت حمد دوست را گفته اند : يكي مي فرمايد : «اي نام تو بهترين سر آغاز» و ديگري مي سرايد: «به نام خداوندجان و خرد» و آن ديگري مي نويسد : «منّت خداي عزو جل» و .... ولي آنچه از زبان مولانا به عنوان نی نامه می بینیم زباني است لطيف از دردي عميق. عمق اين درد و زخم به اندازه اي است كه ناله ي عاشقانه آن پس از قرن ها در انسان هم نوايي و مؤانست ايجاد كرده و مي كند. بيان مولوي در هيجده بيت آغازين مثنوي معنوي كه به « ني نامه » شهرت يافته به گونه اي است كه حقيقت گم شده وجود انسان را نمايش مي دهد و در اين پرده تلاش شبانه روزي انسان را نشان مي دهد تا اينكه خود را به آن حقيقت نزديك و متصل كند. بنابراين « ني » را مي توان كنايه از « نفس پاک انساني » يا « روح و جان انسان بدانيم و « نيستان » اشاره به « حقيقت كلي » يا همان « جوار حق تعالي » دارد. ممكن است فرض كرد كه « ني » كنايه از خود مولوي باشد . زيرا از سخنان و اشعار او بر مي آيد كه او خود را در سخن بي اختيار مي بيند و تمامي اين نواهاي شور انگيز را زاده ي عشق بي زبان و تأثير معشوق نهاني مي داند و در مثنوي و اشعار خود بار ها به آن اشاره كرده است.

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید

پرده‌هایش پرده‌های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید و السلام

مولوی

داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 142 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 8:18