زندگی نامه منصور حلاج

ساخت وبلاگ

زندگی نامه :

حسین بن منصور حلاج ( با نام کامل ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر ) شاعر،صوفی و عارف مشهور ، در سال ۲۴۴ هـ.ق در بیضای فارس ، به دنیا آمد. زمانی که حسین بن منصور حلاج ده ساله بود به همراه خانواده و پدرش که در خوزستان به حلاجی اشتغال داشت به شهر واسطِ عراق کوچید. وی در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت و در ۱۲ سالگی حافظ قرآن شد در شانزده سالگی و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به تستر رفت و به حلقه مریدان سهل‌ بن عبداللّه تستری پیوست.

در هجده سالگی همراه استادش سهل به بصره رفت. چندی بعد عمرو بن عثمان را به استادی برگزید. حلاج در سال ۲۶۴ هـ.ق با امّ الحسین، دختر ابویعقوب اقطع، ازدواج کرد. ازدواجش با اعتراض استادش، عمرو مکی، روبه‌رو شد.این اعتراض به اختلاف و دشمنی بین استاد که نزدیکان جنید بغدادی و پدرزنش ،که منشی جنید بود انجامید و حلاج محفل عمرو را ترک گفت و به عزم مشورت با جنید بغدادی درباره سلوک با استاد آزرده‌اش، به بغداد رفت و در حلقه درس جنید بغدادی وارد شد اما جنید او را به مدارا با استاد و خلوت‌نشینی فراخواند. چند سال بعد، حلاج از بغداد به تستر رفت و سپس عازم حج شد.پس از بازگشت از حج و ملاقات با جنید مطالبی مطرح نمود که جنید آن‌ها را به شدت انکار و عقایدحلاج را کفرآمیز دانست. بعد از ایجاد اختلاف بین حلاج و اساتیدش او به سفرهایی به هند، خراسان، ماوراءالنهر، ترکستان، چین و... پرداخت و طرفداران و پیروانی را نیز با خود همراه کرد. طوری که مردم هندوستان او را «ابوالمُغیث» مردم چین و ترکستان «ابوالمعین»، مردم خراسان و فارس «ابوعبدالله زاهد» و مردم خوزستان او را «شیخ حلاج اسرار» خطاب می‌کردند. عقاید حلاج باعث زندانی شدنش شد .حلاج این فرصت را غنیمت شمرد و به نشر افکار خود در میان زندانیان پرداخت. سرانجام عده‌ای از علمای اسلامی آموزه‌هایش را مصداق کفرگویی دانسته، او را تکفیر کردند. قاضی شرع بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی حکم اعدامش را صادر کرد و در ذیقعده سال ۳۰۹ هـ.ق به جرم «کُفرگویی و الحاد»، پس از شکنجه و تازیانه در ملاعام به دار آویخته و سپس سلاخی‌اش کردند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند.

آثار او شامل : طاسین الازل و الجوهر الاکبر، طواسین، الهیاکل ،الکبریت الاحمر، نورالاصل، جسم الاکبر، جسم الاصغر ،بستان المعرفة و دیوان اشعار حلاج است.

لحظه بر دار کشیدن منصور حلاج

نمونه اشعار :

گشت مسلم ز عشق ملک معاني مرا
شهره آفاق کرد عشق نهاني مرا
از مدد شاه عشق ملک بقا يافتم
کي بفريبد کنون ملکت خاني مرا
غرقه دريا شدم لاجرم از بهر آب
هيچ نبايد کشيد رنج اواني مرا
درد و جراحات عشق کم مکن از جان من
اي که بهنگام درد راحت جاني مرا
از که بود عزتم گر تو ذليلم کني
کيست که خواند بخويش گر تو براني مرا
از کرم ديگران رنج روانم رسيد
با همه فقر و الم گنج رواني مرا
خلوت خاص حقي قصر شه مطلقي
اي دل اهل صفا قبله از آني مرا
نيست مرا حاصلي بي تو ز جان و جهان
اي که بلطف و کرم جان و جهاني مرا
آنچه بدانم توئي قبله جانم توئي
نيست بجز سوي تو دل نگراني مرا
از غمت ايماه من پير شدم چون حسين
آه که آمد بشب روز جواني مرا

* * * * *

خوشا جاني که بستاند بدست خويش جانانش
زهي عيدي که عاشق را کشد از بهر قربانش
چو لاله داغ دل بايد چو غنچه چاک پيراهن
که تا يابد مشام جان شميمي از گلستانش
بکن پيراهن هستي ز شوقش چاک تا دامن
که سر در عين بيخويشي برآري از گريبانش
چو اندر خلوت خاصش بدين هستي نمي گنجي
ز دربانش چه ميپرسي چو حلقه پيش دربانش
گر از آب حيات اي دل بمنت ميدهد خضرت
چو تو هستي زمستانش بخاکش ريز و مستانش
شراب از اشک گلگون و کباب از دل کند جانم
اگر گردد شبي جانان ز روي لطف مهمانش
مرا عاشق چنان بايد که روز حشر نفريبد
نعيم جنت اعلي رياض خلد رضوانش
خرد در کفر و در ايمان بسي ديباچه پردازد
چو عشق آتش برافروزد بسوزد کفر و ايمانش
برون کن پنبه غفلت ز گوش جان خود يکدم
بيا پيش حسين آنگه شنو اسرار پنهانش

* * * * *

رندان که مقيمان خرابات الستند
از غمزه ساقي همه آشفته و مستند
برخاسته اند از سر مستي بارادت
زانروز که در ميکده عشق نشستند
تا چشم بنظاره آن يار گشادند
از ديدن اغيار همه ديده ببستند
زان شورش و مستي که ز هستي نهراسند
نشکفت اگر ساغر و پيمانه شکستند
از نشئه آن باده که از عشق قديمست
از جوي حوادث همه يکبار بجستند
دست از همه آفاق فشاندند ز غيرت
اي دوست بينديش که باري ز چه رستند
از ذوق بلا نوش خرابات خرابند
در شوق بلي گوي مناجات الستند
از هستي خود جانب مستي بگريزند
تا خلق ندانند که اين طايفه هستند
مانند حسين از سر کونين گذشتند
با اين همه از طعن بدانديش نرستند

* * * * *

ما جگرسوختگان با غم دلدار خوشيم
سينه مجروح ولي با الم يار خوشيم
اي حکيم از پي آزادي ما رنجه مشو
زانکه در داغ غم عشق گرفتار خوشيم
در علاج دل بيچاره ما رنج مبر
که چو چشم خوش او خسته و بيمار خوشيم
ما که سودا زدگان سر بازار غميم
سود و سرمايه اگر رفت ببازار خوشيم
ديگران گر بتماشاي جمال تو خوشند
ما شب و روز بيک وعده ديدار خوشيم
آتش افروز و بغم سوز و بزخمي بنواز
که جگر خسته و دل سوخته و زار خوشيم
عندليبان دل آشفته گلزار توئيم
باميد گل اگر زخم زند خار خوشيم
کي ز آزار تو بيزار شود جان حسين
زخم چون از تو رسد با همه آزار خوشيم

داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 17:39