کنون رزم سهراب رستم شنو - دگرها شنیدستی، این هم شنو

ساخت وبلاگ

یکی داستان است پر آب چشم * دل سنگ از رستم آید به خشم

اگر تند بادی برآید زگنج * به خاک افگند نارسیده ترنج

ستمگاره خوانیمش ار دادگر * هنرمند گوییمش ور بی هنر

اگر مرگ دادست، بی داد چیست * زمرگ همه بانگ و فریاد چیست

بدین پرده اندر ترا راه نیست * بدین راز جان تو آگاه نیست

همه تا در آز رفته فراز * به کس در نشد این در آز باز

برفتن اگر بهتر آیدت جای * گر آرام گیری بدیگر سرای

نخستین بدل مرگ بستایدی * دلیر وجوان خاک نیساودی

اگر آتشی گاه افروختن * بسوزد عجب نیست از سوختن

بسوزد چو در سوزش آید درست * چو شاخ نو از بیخ کهنه برست

دم مرگ چون آتش هولناک * ندارد ز برنا و فرتوت باک

جوان را چه باید به گیتی طَرب * که نی مرگرا هست پیری سبب

درین جای رفتن بجای درنگ * بر اسپ قضا گر کشد مرگ تنگ

چنان دان که دادست بیداد نیست * چو داد آمدست جای فریاد نیست

جوانی و پیری به نرد اجل * یکی دان چو دین را نخواهی خلل

دل از گنج ایمان گر آگنده * ترا خامشی به که تو بنده

پرستش همان پیشه کن با نیاز * همان کار روز پسین را بساز

برین کار یزدان ترا کار نیست * اگر دیو با جانب انبار نیست

بگیتی درین کوش چون بگذری * که انجام اسلام با خود بری

کنون رزم سهراب گویم درست * از آن کین کو با پدر چون بجست

صوت خوانش

داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 20:14