مست و هشیار،پروین اعتصامی - جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست،ناصر خسرو

ساخت وبلاگ

مست و هشیار

محتســـب مســـتی به ره دیــــد و گریبــانش گرفـــت

مست گفت:ای دوست،این پیراهن است افسار نیست

گفت:مســـتی،زان سـبب افتـان و خــــیزان می روی

گفت:جــــرم راه رفتـــن نیســت،ره هــــموار نیســت

گفت:مــی بایــــد تــــو را تا خانـــه ی قاضــی بــــرم

گفت:رو صبح آی،قاضــی نیمه شـــب بیـــدار نیسـت

گفت:نزدیــک اســت والی را ســـرای،آن جا شـــویم

گفت:والـــی از کـــجا در خانـــه ی خمــــار نیســـت؟

گفت:تا داروغـــه را گوییـــــم،در مســـجد بخـــــواب

گفت:مســـجد خوابـــگاه مــــــردم بدکـــــار نیســــت

گفت:دینــــاری بـــــده پنهــــان و خود را وارهــــان

گفت:کار شــــــرع،کــــــار درهـــــم و دینار نیســـت

گفت:از بهــــر غـــــرامت،جامه ات بیـــــرون کنــــم

گفت:پوســــیده است،جــز نقشی ز پود و تار نیسـت

گفت:آگه نیســــتی کــــز ســــر در افتـــــادت کــــلاه

گفت:در ســــر عقــــل بایــــد،بی کلاهی عــار نیست

گفت:می بسیار خورده ای،زان چنین بی خود شـدی

گفت:ای بیهـــوده گو،حرف کـــم و بســـیار نیســـت

گفت:بایـــــد حــــد زند هشــــیار مـــردم،مســــت را

گفت:هشــــیاری بیار،این جا کسی هشـــیار نیســـت

پروین اعتصامی

جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست

جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست

بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست

مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست

نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستارهٔ سعدو نحس اندر فلک مسمار نیست

نیست هشیار این فلک، رنجه بدین گشتم ازو
رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست

نیک و بد بنیوش و بر سنجش به معیار خرد
کز خرد برتر بدو جهان سوی من معیار نیست

مشک با نادان مبوی و خمر نادانان مخور
کاندر این عالم ز جاهل صعبتر خمار نیست

مردمی ورز و هگرز آزار آزاده مجوی
مردم آن را دان کزو آزاده را آزار نیست

این جهان راه است و ما راهی و مرکب خوی ماست
رنجه گردد هر که از ما مرکبش رهوار نیست

این جهان را سفله‌دان، بسیار او اندک شمر
گرچه بسیار است دادهٔ سفله آن بسیار نیست

هر چه داد امروز فردا باز خواهد بی‌گمان
گر نخواهی رنج تن با چیز اویت کار نیست

از درخت باردارش باز نشناسی ز دور
چون فراز آئی بدو در زیر برگش بار نیست

آنکه طرار است زر و سیم برد و، این جهان
عمر برد و، پس چنین جای دگر طرار نیست

عمر تو زر است سرخ و مشک او خاک است خشک
زر به نرخ خاک دادن کار زیرک سار نیست

مار خفته‌است این جهان زو بگذر و با او مشو
تا نیازارد تو را این مار چون بیدار نیست

آنچه دانا گوید آن را لفظ و معنی تار و پود
و آنچه نادان گوید آن را هیچ پود و تار نیست

دام داران را بدان و دور باش از دامشان
صید نادانان شدن سوی خرد جز عار نیست

زانکه دین را دام سازد بیشتر پرهیز کن
زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست

گاه گوید زین بباید خورد کاین پاک است و خوش
گاه گوید نی نشاید خورد کاین کشتار نیست

ور بری زی او به رشوت اژدهای هفت سر
گوید این فربی یکی ماهی است والله مار نیست

ناصر خسرو

داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 187 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 8:18