رمان نو (به فرانسوی: Le nouveau Roman) یکی از جنبشهای ادبی معاصر غرب است که همگام با تحولات اجتماعی و سیاسی در اواخر دهه ۱۹۵۰ در فرانسه شکل گرفت و همزمان به انتقاد از شیوههای بیان واقعگرایانه و کلاسیک در رمان پرداخت.
رمان، یکی از ابزار های ادبی است که از آغاز تا کنون پیوسته در حال تحول بوده است. رمان نوعی روایت از انسان و زندگی است و از آن جا که انسان و شرایط وی همواره در حال تغییر و تحول است، تحول یافتن برای رمان در حکم ضرورت می باشد و عقب ماندن از سیر تحولات می تواند به شکست و حذف آن بیانجامد. رمان نو ، یکی از مراحل تحول و دگردیسی رمان است.صفت نو حاکی از نوع خاصی از رمان است که بر خلاف سنت رایج رمان نویسی شکل گرفته بود.
جنبش "رمان نو" به عنوان یکی از جنبشهای ادبی و هنری، در رابطه با تحولات اجتماعی و سیاسی در اواخر دهه پنجاه سده ی بیست میلادی در فرانسه شکل گرفت و نویسندگانی چون آلن رب گرییه، میشل بوتور، کلود سیمون و ناتالی ساروت به انتقاد از شیوههای بیان کلاسیک در رمان ها پرداختند. "رمان نو" كه در میان انگلیسیزبانان بیش تر به ضد رمان شهرت دارد از شیوه های بیان رئالیستی و کلاسیک در رمان انتقاد می کنند و با انتقاد از عناصر سنتی در روایت داستانی مانند شخصیت، حادثه و طرح، بر آن بود که نباید با طرحی از پیش آماده شده چیزی نوشت و با دادن تحول دائمی در ادبیات، باید گونهای نو از روایت داستانی را ابداع و معرفی كرد كه با اوضاع اجتماعی و زندگی جدید و پر تحول انسان ها همخوانی بیشتری داشته باشد.
«رمان نو» به آنچه در رمان سنتی معمولاً قهرمان و یا شخصیت (پرسوناژ) و روند منطقی سلسله حوادث داستان اطلاق میشود اعتقادی ندارد. بلکه به روانکاوی جنبههای غیرعادی و نقاط تاریک شخصیت انسان میپردازد. شخصیت داستان هویت خاصی ندارد، تبدیل میشود به یک حرف اول اسم یا یک ضمیر شخصی مذکر و مؤنث. در رمان کلاسیک ماجرا با درک دنیایی نظم یافته مطابقت دارد، ولی در رمان نو داستان در هم میریزد. رمان نو به ویژه هرگونه اشتغال ذهنی ایدئولوژیک را دور میریزد. به نظر رب گرییه، انتقال یک اندیشه، بهکارگیری قالب سنتی را ایجاب میکند. در رمان نو نه جذابیت موضوع برای نویسنده اهمیت دارد، نه تسلسل منطقی حوادث و نه شخصیتهای داستان. موضوع فقط قالبی است برای بازنمایاندن سلسله حوادثی که ممکن است هیچ ربطی به هم نداشته باشند و شخصیتها، نظیر رهگذرانی هستند که از خیابان یا کوچهای میگذرند. در رمان نو دیگر از نظم ساختاری که در رمان کلاسیک جا افتاده بود، و یا سلسله مراتب و قواعدی مانند ساختار، چارچوب و نظم و ترتیب منطقی حوادث و ریتم، خبری نیست. آنچه در رمان کلاسیک مطرح است به صورت رفت و برگشت، هرمی با قاعده است که در نوک آن قهرمان جا دارد. ولی رمان نو فاقد این موارد است. رمان نو، شکل انتزاعی رمان قدیم است. یا به عبارت بهتر، وصف حال انسان مدرن، انسان نو، بنابراین رمان نو نامیده میشود. آلن رب گرییه در سال ۱۹۶۳ در کتابی تحت عنوان «برای رمان نو» که شامل تأملات دربارهٔ ماهیت و آیندهٔ رمان است، شخصیت پردازی، روایت داستان، ماجرانگاری و گره داستانی که در رمانهای کلاسیک در قرن نوزدهم به اوج شکوفایی خود رسیده بود را به باد انتقاد گرفت. به گفته او از این پس «هدف نوشته بیان ماجرا نیست بلکه رمان ماجرای نوشته» خواهد بود. ناتالی ساروت نویسنده ی فرانسوی در کتاب معتبر خود "عصر بدگمانی" ضمن انتقاد از شیوه ی رمان کلاسیک، سیر تحولات آن را از دوره ی کافکا تا به امروز دنبال کرده است
آلن رب گرییه "Alain Robbe-Grillet" یکی از مهمترین چهره های جنبش ادبی و هنری موج نو در دهه 1960
زمانی که رمان نو اعلام حضور کرد، سه نوع ادبیات در فرانسه مطرح بود: نوع کلاسیک با نویسندگانی همچون هانری ترویا و روبر مرل، ادبیات عامه پسند(فرانسواز ساگان، بلوندن) و بالاخره ادبیات متعهد با نویسندگانی همچون سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو.
در ادبیات کلاسیک، مثلا آثار بالزاک و تولستوی، تصویر بازتاب واقعیت است در حالیکه نویسندگان سورئالیست، دنیایی را بازنمایی میکنند که واقعیت را میپوشاند و تحریف میکند. در رمان نو، تصویر، در غیاب و نبود واقعیت شکل میگیرد. انسان در چنین تصویری موجودی تنها و ناتوان است، لذا به لحاظ معنایی، انسانباوری و عقلگرایی معنی ندارد و به لحاظ ساختار، نیازی به شخصیتپردازی نیست. به همین دلیل در بسیاری از این رمانها شخصیت به مفهوم معمول کلمه وجود ندارد و بر همین اساس موجودی که بتوان پرسوناژ نامیدش، بیرون نمیآید. انسان ها به صورت شیء و در حد مجسمه جلوه داده می شوند. رمان نو، روی جنبه های غیرعادی، روانکاوی شخصیت های داستان خود و نقاط تاریک وجود آنها که البته هویت خاصی هم ندارند متمرکز میشود، تا ابهام و ایهام بیشتری بیافریند . نتیجه گیری معنایی و ساختاری این برخورد این است که شخصیت فقط با اشیاء یا مجسمه هایی در حد خودش برخورد میکند و نویسنده از پرداختن به مشغله های فکری و ایدئولوژیک و عرصه های مختلف حیات اجتماعی شخصیت هایش اجتناب میورزد و تحت هیچ شرایطی افکار و اعتقادات شخص خود را از زبان شخصیت ها بیان نمیکند. در مقابل، ذهن شخصیت ها آکنده از خاطرات واقعی یا خیالی است؛ خاطراتی که مرزی بین آنها نیست. این بههمریختگی ذهنی، عملا شخصیت را به موجودی آشفته و نامتعین تبدیل میکند. در رمان نو شکل های ذهنی شخصیت ها ساده و مختصر می شود و نویسنده به حرکت جزئی، لبخند و اخم شخصیت بسنده میکند و به مشغله های عینی و ذهنی او کاری ندارد.
به همان نسبت که موجودیت انسان در این نوع رمان رنگ میبازد، اشیاء اهمیت خیلی بیشتری پیدا می کنند، تا جایی که رمان نو، به وضوح «رمان اشیاء» نام گرفته است. نویسنده رمان نو، به ادعای خودش اشیاء را همانطور که هستند، یعنی فارغ از دید نویسنده و شرایط محیط، توصیف میکند. این نویسندگان به اشیاء چنان اهمیتی میدهند که گویی جان دارند و بشر، روحی تازه در آنها کشف میکند. این شیوه را «بشری کردن» اشیاء مینامند. به این ترتیب، میز، صندلی، دیوار و... و توصیف مفصل و توجه بیش از حد به آنها، جای شخصیت ها در آثار کلاسیک را پر می کنند. ارزش پیدا کردن اشیاء، نخستینبار بهوسیله کارل مارکس وارد عرصه فلسفه شد و بعدها گئورگ لوکاچ، متفکر مجارستانی، این مقوله را وارد عرصه نظریه های ادبی و نقد ادبی کرد.اشیاء در رمان های واقعگرایانه، حتی از نوع مدرن، عناصری معمولی اند و خواننده خیلی زود با آنها ارتباط برقرار میکند، درحالیکه در رمان نو چنین نیست.
مسئله دیگری که رمان نو را از دیگر رمان ها متمایز میکند، مسئله زمان است. در داستان های کلاسیک و مدرن، زمان در مجموع با واقعیت یعنی"رابطه عین و ذهن" همخوانی دارد. نوع دیگری از زمان هم داریم که به وضعیت روحی و روانی شخصیت بستگی دارد، به عنوان مثال زمان انتظار کند و کلافه کننده و زمان شادمانی و تفریح زودگذر است. زمان اول همواره مستقل از انسان است، اما دومی تابعی است که عنصر متغیرش"روحیه" شخص است. در ادبیات زمان های دیگری هم داریم؛ زمان هایی که زاییده خیال و تصور می باشند.
در رمان نو زمان مرتبط با شخصیت و خود داستان یا در حالت ساده تر راوی و روایت، گاهی با افعال جاری در زمان حال با هم ترکیب میشوند و راوی و روایت به شدت به هم نزدیک می شوند و زمانی که افعال در گذشته ساده جاری می شوند، به شدت از هم دور میشوند و آنگاه که پای گذشته کامل در میان میآید، حد وسط اختیار می شود. این موضوع، خصوصا در رمان"پاک کن ها" اثر آلن رب گرییه، بیشتر مشهود است؛ بهگونهای که ظاهرا باید بین شلیک یک تپانچه و اصابت گلوله آن به هدف چند متری، "ساعتها" وقت لازم باشد. در نتیجه خواننده "حس" میکند اتفاق ها ساعت بیست و پنجم به بعد یا قبل از منهای یکم به وقوع پیوسته اند. این امر زاییده این حقیقت است که رمان نو ساختاری بودن جهان را باور ندارد، این در هم شکستن زمان را به عنوان ترتیب معین پیدایش، رشد و مرگ اشیاء و پدیده ها، حتی در قالب رمان، زیر سوال میبرد و گاهی متوقف میکند. زمان به حال تعلیق در میآید و خواننده فقط با رشته ناب و بی زمان تسلسل روبهرو میشود نه یک رویداد اتفاق افتاده در زمان.
فراموش نکنیم که رمان نو، شکلی انتزاعی از رمان های گذشته است.
حوادث در رمان نو، سیر دورانی دارند، هر بار از دیدگاه های گوناگون تکرار می شوند؛ ضمن اینکه نوعی تفاوت در این تکرارها مشاهده میشود. بنابراین نداشتن روند منطقی میان اتفاقات و مسائل و نیز این حقیقت که گاهی حوادث هیچ ربطی به یکدیگر ندارند باعث میشود که نتوان به کُنه حادثه پی برد؛ مثلا پس از اصابت تیر به قلب شخص و افتادن او، معلوم نیست که او مرده باشد.
شاید اگر قرار باشد درباره یکی از مطرح ترین نویسندگان رمان نو صحبت کرد، بتوان از آلن رب گرییه "Alain Robbe-Grillet" نام برد. همچنین دیگر نویسندگان مشهوری که در فرانسه به این سبک نوشتهاند عبارتاند از ناتالی ساروت، مارگریت دوراس، میشل بوتور و کلود سیمون. البته این نویسندگان ادعا نمیکنند که ابداعکنندهٔ اولیهٔ این سبک هستند، بلکه مارسل پروست و جیمز جویس را پیشکسوت خود میدانند، ناتالی ساروت به داستایوسکی و کافکا ارج مینهد و رب گرییه به بیگانهی آلبر کامو و تهوع ژان پل سارتر.
آلن رب گرییه از نظر فکری به فلاسفه آلمانی به ویژه هایدگر و سبک داستان پردازی کافکا گرایش داشت و دیدگاه او با تفاوت قائل شدن میان واقعیت و رئالیسم، به این معنا که درک رئالیستی واقعیت نمیتواند تمامی آنرا بیان کند، بسیار نزدیک به جریان فلسفی پست مدرنیسم میشد که در همان زمان در فرانسه پا گرفته بود. رب گری یه به شدت از توصیفات رئالیستی مبتنی بر راوی دانای کل و به کارگیری صفت پرهیز میکرد. بسیاری از نویسندگان رمان نو، ارتباط تنگاتنگی با سینما داشتهاند. حتی خود فیلمنامه نوشتهاند یا حتی فیلمهایشان را کارگردانی کردهاند. آلن رب گرییه محبوب ترین آنها است که در فاصله سال های 1964-1961، فیلمنامه ای نوشت که آلن رنه این فیلم را به روی پرده برد و جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز را ازآن خود کرد. او همچنین کارگردان فیلم های قطار سریعالسیر اروپا، لغزش تدریجی لذت و بازی با آتش بود. آلن رب گرییه در سال 2008 در سن 86 سالگی بر اثر عارضهی قلبی درگذشت. او نویسنده رمان "پاک کن ها" است که نمونه بسیار با ارزشی از رمان نو بهشمار میآید. رب گرییه در رمان پاککن ها از عناصر 1. عدم قطعیت 2. عدم حضور نویسنده و در نهایت 3. حرکت ناهمگون زمان و بی ربطی مسائل به یکدیگر استفاده می کند بدون اینکه باعث ناراحتی و سردرگمی خواننده و مخاطب شود. به همین علت شاید کتاب او یکی از بهترین رمان های نو نوشته شده باشد.
پاره ای از داستان "ساحل" نوشته گرییه که عناصر رمان نو به خوبی در آن قابل مشاهده است:
سه بچه کنار دریا قدم میزنند. دست های یکدیگر را گرفتهاند، و کنار هم، پیش میروند. همقد هستند، و شاید همسن،حدود دوازده، گرچه بچهای که در میان است از دو تای دیگر اندکی کوتاهتر مینماید. روز بسیار خوبی است. خورشید کرانه شنی زرد رنگ را با نور زننده و عمودی خود متبلور ساخته است. کوچکترینتکه ابری در آسمان نیست. باد هم نیست. آب دریا آبی رنگ، و آرام، و بدون کوچکترین موجی است. آسمان تا انتهای افق کاملاً باز است. اما، در فاصلههای معین، موجی ناگهانی، و همیشه همان موج، از یک نقطه در چند متری دریا، آغاز میشود، ناگهانبلند میشود، پیش میآید، و همیشه در میان خط ساحل میشکند. احساس نمیشود که آب حرکتی یا جزر و مدی داشته باشد. برعکس، اینطور به نظر میآید که موج در یک نقطه برمیخیزد. برآمدگی آب، اول به صورت یکجور فرورفتگی در کرانه آغاز میشود بعد موج کوچک میشود، پیش میآید، صدای خفیف لغزش شن ها را بلند میکند و سرانجام میترکد و مانند شیر کفآلود روی زمین سربالایی میخزد، انگاری که بکوشد زمینی را که چند ثانیه پیش ازدست داده بود باز یابد. فقط گه گاه اندکی بالاتر میآید، و برای یک لحظه چند دسیمتر شن بیشتری را نمناک میکند. و همه چیز از نو بی حرکت میشود، دریا آرام و آبی، هم سطح کرانه ی زردرنگ، و ماسههای نرم قرار میگیرد. آنجا که سهبچه، کنار هم، قدم میزنند. آنها بور هستند، تقریباً همرنگ شن ها. پوست آنها کمی تیرهتر و موهایشان کمی روشنتراست. هر سه یک جور لباس پوشیدهاند: شلوار کوتاه و پیراهن، هر دو از پارچه کهنه آبی، رنگ رفته. آنها کنار هم، دستیکدیگر را گرفتهاند، و در یک خط، قدم میزنند، بین دریا و صخرهها، و تقریباً در خطی هم فاصله بین دریا و صخرهها،شاید کمی نزدیکتر به آب. خورشید در نقطه سمتالرأس نیمروز است، بطوری که سایهای از بچهها به وجود نمیآورد. روبروی آنها زمین بکر است، زرد رنگ و نرم، از لب آب تا پای صخرهها. بچهها، دست های یکدیگر را گرفتهاند، و آرام، در خط مستقیم، با سرعتی یکنواخت، به جلو پیش میروند. پشت سر آنها، روی شن و ماسه نرم ساحل، که اندکیمرطوب است، سه ردیف جای پاهای برهنه آنها نقش میماند، سه ردیف یکنواخت، و همفاصله از هم، عمیق و تمیزروی زمین کرانه باقی میماند. روبروی آنها، یک دسته مرغ های دریایی، در کرانه دریا، درست آنجا که موج ها لب ساحل میشکنند، در حرکت اند. آنها موازی بچهها، و در همان جهت، در طول کرانه، حدود صد متر دورتر از بچهها حرکت میکنند. اما چون پرندگاندریا آهستهتر از بچهها حرکت میکنند، بچهها به آنها نزدیک میشوند. و اگرچه موج دریا دائماً نقش ستاره مانند جایپاهای پرندگان را روی ماسههای لب دریا میشوید، اما نقشهای عمیق پاهای بچهها مانند خط ادامهداری رویشن های اندک نمناک باقی میمانند. عمق این نقش پاها، یکنواخت است، حدود دو سانتیمتر. شکل آنها نیز هرگز به هم نمیخورد. نه در اثر سائیده شدن دور طرح نقش ها، و نه در اثر فشار گهگاهی زیاد شصت پا یا پاشنهها. نقش ها انگار به وسیله یک ماشین طرحریز برکرانه نقش میگیرند.
داستان و مطلب های متفاوت ...
ما را در سایت داستان و مطلب های متفاوت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mani-2015o بازدید : 11 تاريخ : جمعه 21 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:10