آزادی قمریها از لیتسهسالها پیش از این در سرزمین هان رسم چنان بود که هریک از رعایای حاکم در بامدادِ نخستین روز هر سال قفسی پر از قمری به آستان بَرَد تا حاکم به دست خوبش قمریان را آزاد کند. حاکم، قمری ها را یکایک پرواز میداد و به تقدیمکنندگانِ آنها هدیهای میبخشید. روزی فرزانهای با حاکم گفت: رعایای تو از پیشکش کردن قمریانِ محبوس ناگزیرند، و تو آن پرندگان را به هوا پرواز میدهی. آیا در این حکمتی نهفته است؟ حاکم گفت: بدینگونه، رعایای قلمروِ من از گذشت و بزرگ منشی سلطان خویش آگاه میشوند. آنگاه فرزانه روشندل با حاکم گفت: چندان که زمان تقدیم پرندگانِ محبوس فرا رسد، رعایای تو هرکجا بر جلگه و کوهپایه و دشت دام میگسترند تا پرندگانِ بیآزار را فرا چنگ آرند؛ و پیش از آنکه ده قمری زنده در قفس کنند و به آستان تو آرند، بیگمان صد قمری و سار و کبوتر را پر میشکنند و به خون میکشند.... آیا اگر حاکمِ دریادل یکسر قلمِ منع بر شکارِ پرندگان کشد و این رسم نادرست از میان بردارد، بر گذشت و دادگریِ خویش دلیل روشنتر ارائه نکرده است؟ماهی در سیلچوانگ تسه که مردی اندیشمند و تهیدست بود، روزی به سمت شطِ بزرگ رفت تا از ارباب توانگری که در آن ناحیه بود قرض بگیرد. اما مرد توانگر به او گفت: شک نکن که قرضی که میخواهی به تو خواهم داد اما باید کمی تحمل کنی تا زمینم محصول دهد و آن را بفروشم، آنگاه 300 سکهی نقره به تو خواهم داد. چوانگ تسهِ چینی چنین گفت: در مسیر که به سمت خانهی تو میآمدم در بیابان در رودخانهای خشک ماهی کوچکی دیدم که فریاد میکرد، ای رهگذر من از نژاد ماهیان دریایی هستم که از بختِ بد به این رودخانهی خشک افتادهام. اگر به من کمک نکنی چیزی نمیگذرد که بمیرم و جانم تب, ...ادامه مطلب
دیوار فرو ریختهمرد ثروتمندی دید که دیوار خانهاش بر اثر باران سیلآسا فرو میریزد. پسرش خرابی دیوار را دید و به او گفت، این شکاف را خیلی زود باید ببندیم وگرنه دزدان از تاریکی شب استفاده میکنند و از این راه هرچه داریم غارت میکنند. مرد تهیدستی نیز در همسایگی آنان زندگی می کرد. مرد تهی دست همین که شکاف دیوار را دید به او گفت، این شکاف را زود باید ببندید وگرنه دزدان از تاریکی شب استفاده میکنند و اموالت را غارت میکنند. این اتفاق افتاد و مردی از شکاف دیوار وارد خانه آن مرد شد و هر چیز کوچک و بزرگی که داشت به غارت برد. مرد ثروتمند به همگان فخر میفروخت که من پسری دارم که خیلی داناست و در پیشگویی قدرت زیادی دارد، حال آنکه دزد خانهاش همان مرد فقیر همسایه بود.حلزون و ماهیخوارحلزون بزرگی در ساحل، صدف خود را باز کرده بود تا از گرمای آفتاب استفاده کند. در همین حین مرغ ماهیخواری به قصد شکارش منقارش را درون صدف برد و حلزون که احساس خطر کرد صدفِ خود را بست. منقار ماهیخوار در صدف ماند و تلاش ماهیخوار برای رهایی فایدهای نداشت؛ صدف در منقار پرنده ماند. مرغک درازپا با خود گفت اگر امروز و فردا باران نبارد بیشک حلزون خواهد مرد. حلزون گرفتار اندیشید اگر امروز و فردا منقار ماهیخوار را رها نکنم، بیشک پرنده از گرسنگی هلاک میشود. در آن هنگام ماهیگیری بیچیز که از آنجا میگذشت آن دو را دید و ماهیخوار و صدف را شادمان به خانه برد تا غذای مطبوع شب بشود.زنجره و حشره آخوندک و گنجشکزنجره، شاد و مست بر روی درختی شبنم زده نغمه میخواند و بدون آنکه بداند آخوندکی گرسنه در کمین اوست. آخوندک گرسنه، مغرور و شاد بازوان قیچی وارش را باز کرد و زنجره را ربود، بدون آنکه از وجود گنجشکی در کمین خویش آگاه , ...ادامه مطلب
شکر نعمتيكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مىكرد و سخت مىناليد . گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته كه نه . دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمىكنم.گفت: عقلت را با ده , ...ادامه مطلب