داستان و مطلب های متفاوت

متن مرتبط با «خلقت» در سایت داستان و مطلب های متفاوت نوشته شده است

خلقت ( مرصادالعباد )

  • حق تعالی چون اصنافِ موجودات می‌آفرید، وسایط گوناگون در هر مقام، بر کار کرد. چون کار به خلقتِ آدم رسید، گفت: «إنّی خالِقٌ بَشََراً مِنْ طینٍ.» خانۀ آب و گِل آدم، من می‌سازم. جمعی را مُشتبِه شد؛ گفتند: «نه همه تو ساخته‌ای؟»  گفت: «اینجا اختصاصی دیگر هست که این را به خودی خود می‌سازم بی‌واسطه، که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد.» پس جبرئیل را بفرمود که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور. جبرئیل -علیه السّلام- : برفت؛ خواست که یک مشت خاک بردارد. خاک گفت: «ای جبرئیل، چه می‌کنی؟»گفت: «تو را به حضرت می‌برم که از تو خلیفتی می‌آفریند.»خاک سوگند برداد به عزّت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقتِ قُرب ندارم و تابِ آن نیارم؛ من نهایتِ بُعد اختیار کردم، که قُربت را خطر بسیار است. جبرئیل، چون ذکر سوگند شنید، به حضرت بازگشت. گفت: «خداوندا، تو داناتری، خاک تن در نمی‌دهد. میکائیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. هم چنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: «تو برو.» او برفت. هم چنین سوگند برداد. برگشت. حق تعالی عزرائیل را بفرمود: «برو؛ اگر به طوع و رغبت نیاید، به اِکراه و به اجبار، برگیر و بیاور.» عزرائیل بیامد و به قهر، یک قبضه خاک از روی جملهٔ زمین برگرفت و بیاورد. آن خاک را میان مکّه و طائف، فرو کرد. عشق، حالی دو اسبه می‌آمد. جملگی ملایکه را در آن حالت، انگشتِ تعجّب در دندانِ تحیر بمانده که آیا این چه سِرّ است که خاکِ ذلیل را از حضرتِ عزّت به چندین اعِزاز می‌خوانند و خاک در کمالِ مذلّت و خواری، با حضرتِ عزّت و کبریایی، چندین ناز می‌کند و با این همه، حضرتِ غَنا، دیگری را به جای او نخوانْد و این سِر با دیگری در میان ننهاد. الطافِ الوهیت و حکمتِ ربوبیت، به سِرِّ ملایکه فرو می‌گفت:, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها